آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

واکسن یه سالگی

قربون دختر یه سالم برم که حالا دیگه بزرگ شده و برای خودش خانمی شده الهی دورت بگردم یه ساله من فردای روز تولدت یعنی 6/5 با خاله مریم بردیمت درمانگاه و واکسن یه سالگیت و زدیم خدارو شکر که بر خلاف تصور من که خودم رو برای یه تب حسابی و درد آماده کرده بودم این واکسنت اینا رو نداشت و روی بازوت هم زدند تو هم فقط همون موقع یه گریه کوچولو کردی و دیگه هیچی نگفتی بعد هم اصلا اذیت نشدی نمی دونی مامانی چقدر ذوق کردم که این واکسنت راحت بود و دختریم و اذیت نکرد البته خانم دکتر گفت که یه هفته بعد تب میکنه فعلا که خبری نیست خداروشکر ازبس که با تعجب دور و برت و نگاه میکنی و کنجکاوی یه پسر کوچولو تو درمانگاه بایه هیجانی تورو به مامانش نشون میداد و میگفت اب...
10 مرداد 1389

اولین سالروز تولدت مبارک خوشگل خانمی

  تولد یه دختر مبارکه مبارک       امشب چه شبی روشن و زیبا و مصفاست   احسنت، به این جشن دل انگیز که برپاست   گوئئ که بهار آمده و غنچه دمیده است   کز قلب همه پیر و جوان ولوله برخاست   عشق است و سرور است و گل و روشنی و نور   اسباب نشاط دل و جان هر دو مهیاست   گویا که گلی پای نهاده ست به گیتی   کز فرّ و شرف، آبروی جمله ی گلهاست   میلاد تو ای چشمه ی خورشید، مبارک   امیّدی و جایت به درون همه دلهاست   با رقص و طرب گویمت، این جشن مبارک   برخیز، که مجلس، ز ت...
5 مرداد 1389

تولد عسلی به ماه قمری

روز 25 تیر ماه برابر با 4 شعبان و تولد حضرت ابوالفضل العباس مصادف با تولد قمری دختری من شد .روز قبلش تولد ابا عبداله و روز بعدش تولد امام سجاد خوش به حالت مامانی که تو بهترین روزهای خدا بدنیا اومدی قدر خودت و بدون.   شعبان شد و پیک عشق از راه آمد عطر نفس بقیه الله آمد با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد       دامن علقمه را عطر گل یاس یکی است قمر بنی هاشمیان در همه ناس یکی است سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب نام زیبای اباصالح و عباس یکی است   شب به کاخ مرتضى ماهى پدیدار آمده ماهى که پیش نور وى خورشید و مه تار آمده ماهى که بر حسن صدها خریدار آمده...
24 تير 1389

تصادف بابا و تعطیلیها

سلام به روی ماه دختر گلم که چند روزی همش میگه چیه؟ آخه طوطی خانم مامانی که قربون اون حرف زدنش برم هر چی که هر کی میگه تو تکرار میکنی و یکسره هم میگی شیه ؟ ماما و بابا گفتنتم از قبل بهتر و بیشتر شده مدام صدامون میزنی   امروز بعد از 5 روز اومدم سرکار آخه امسال تابستون خیلی گرم و به همین دلیل هم 2 روز تعطیلی داشتیم روز شنبه هم که عید مبعث حضرت رسول بود البته سالگرد ازدواج قمری مامان و بابا  هم بود 27 رجب (وارد ششمین سال شدیم) و امسال با تو خانم گل عزیز .........  پنجشنبه شب با بابا و سارا رفتیم دکتر برگشتنی به علت سهل انگاری بابایی زدیم به یه موتوری که دو تا سرنشین داشت خدا خیلی بهمون رحم کرد چون که طوریشون نشد ...
22 تير 1389

هدیه یک مروارید خوشگل به مامان برای تولدش

  امسال اولین تولدم بود که آرمیتا خانم فرشته کوچولوی زندگیم همراهم بود و این بهترین هدیه که در تمام عمرم گرفته بودم .البته یه هدیه خوشگل دیگه هم به دخترم روز تولدم بهم داد که از همه هدیه هام قشنگتر بود شب تولد مامانی تا صبح نخوابیدی و از2 روز قبلش هم تب داشتی با خاله مریم بردیمت دکتر و یه سری دارو داد و یه سری هم سفارشات . صبح روز پنجشنبه که بیدار شدی بعداز یک شب سخت که با همدیگه داشتیم من که دیگه توان حرکت و حتی نای حرف زدن هم نداشتم با این جمله بابا حمیدی که تو بغلش بودی و داشت راهت میبرد انگار که جون دوباره گرفتم آخه بابایی گفت که محبوب آرمیتا یه دندون جدید درآورده الهی که دورت بگردم اون همه ...
12 تير 1389

تولد 11 ماهگیت

سلام عشق من خانم گلم همین الان داشتم تلفنی باهات صحبت میکردم قربون اون حرف زدنت برم به جای اینکه یه جوابی به من بدی هی به رو به بابا جون و مامان جون میگی مامان الهی فدای اون زبون کوچولو و حرف زدن قشنگت بشم مامانی 5 تیر 11 ماه رو گذروندی و وارد 12 ماه شدی دیگه فقط یه ماه مونده که کوچولوی من یه ساله بشه الهی که صد ساله شی سلامت و شاد و عاقبت به خیر  تولدت مبارک این ماهگرد تولدت هم مثل خیلی از مناسبتهای تو کوچولوی عزیزم برابر بود با روز تولد مولی علی (ع) و روز پدر دیروز از خود امیرالمومنین خواستم که نگهدارت باشه مامان جان تو هم بهم قول بده که تو زندگیت سخنان حضرت علی رو سرمشق و الگوی خودت کنی مام...
6 تير 1389

بابایی روزت مبارک

  ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین! حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین! بال های خویش را دست توسل کرده بود   خجسته میلاد فرخنده مولود کعبه ، قران ناطق ، مولی الموحدین،حضرت علی علیه السلام و گرامیداشت مقام والای پدر مبارک باد     چه کسی میداند در پس این چهره مهربان خستگیت را پدرم دوستت دارم . . . روزت مبارک بابا حمید جونم   علی پا به این دنیا گذاشت و قلب عاشقان را محسور کرد و همگان را با انسانی آشنا کرد که پدر تمامی آفریدگان پروردگ...
6 تير 1389

راه افتادن عسلی خانم

  تاتی تاتی کردنت و قربون برم الهی عسلکم راه افتادی الهی دورت بگردم با اون راه رفتن قشنگت چقدر ذوق زدم از صبح تا حالا هر کدوم از همکارا پرسیدن آرمیتا چطور اولین چیزی که گفتم با شوق زیاد ونیش باز این بوده که دخترم دیشت راه رفت الهی فدات شم صد هزار بار که با این کارت دل مامانی و بابایی رو شاد شاد کردی. دیروز رفتیم لویزان خونه مامان بزرگ از اونجاهم یه سری رفتیم خونه عمه مهری این اولین بار بود که خانم کوچولو میرفت خونه عمش اول که فرهاد و دیدی ترسیدی و زدی زیر گریه البته از خواب بیدار شده بودی و غریبی هم کردی ولی بعدش باهاش دوست شدی و کلی باهاش بازی کردی  عمه مهری هم کلی بهت ذوق کرد چقدرم که دوست داره شب ...
29 خرداد 1389

دخترم بابایی شده

عشق مامان سلام داره حسودیم میشه ها آخه تازگیها خیلی بابایی شدی الهی فدات با اون اداهات که برای اومدن بابایی از سرکار در میاری میری پشت در وامیستی و هی با زبون خودت صداش میکنی و میزنی به در وقتی هم که میاد تو انقدر خوشحالی میکنی که نگو نپرس اگه هم بهت بی محلی کنه حسابی سر صدا راه میندازی.بابایی هم که خیلی دوست داره هی نازت و میکشه و باهات بازی میکنه موقع غذا خوردن هم بیشتر از سرو کول بابا بالا میری تا من یه جورایی کلا نمی ذاری ما بفهمیم چی خوردیم . اینم شعری که من بیشتراوقات برات میخونم البته از طرف بابایی چون خودش ذوق شعر خوندن نداره   دختر بابا قشنگه با زندگی یه رنگه شب که بابا تو خونه ست دختر بابا رو شونه ست بالا و پایین میپره...
24 خرداد 1389

آرمیتا قلب مامانی

    جیگر مامانی سلام امروز صبح که رفتی خونه مامان جون اینا یه کمی بد اخلاقی کردی حالا دیگه میخوای ازمون جدا شی بهونه گیری میکنی منم قلبم و میزارم پشت نگاهت و میام تا بعد الظهر که برگردم خونه قلب ندارم خیل وقتها هم اشک تو چشمام تا میرسم به اداره آخه خیلی دوست دارم الهی دورت بگردم مامانی باید بیاد سرکار این برای آینده خودت خوب مامان جون و بابا جونم که خیلی دوست دارند پس دختر خوبی باش و مراقب خودت باش . چهارشنبه مامان جون و باباجون و خاله مریم از مشهد برگشتن و برای خانم کوچولو کلی سوغاتی های خوشگل آورده بودن چقدر دلتنگت شده بودن چون تا رسیدن با وجود خستگی زنگ زدن که آرمیتا رو  بیار اینجا تا ببینیمش یه پارچه سبز هم مت...
23 خرداد 1389